دعای عاقبت بخیری و بهتر از هر چیزی در دنیا
دعایی روایت می کنیم که باعث می شود در زندگی به سطح بالایی برسید و اگر درگیر مال دنیا هستید از این ویژگی منفی هر چه زود تر عبور کنید، متن کامل دعای عاقبت بخیری و بهتر از هر چیزی در دنیا را در ادامه این پست به همین منظور بیاموزید که ان شاء الله مشکلات حل گردد.
دعای عاقبت بخیری و بهتر از هر چیزی در دنیا,,دعا برای عاقبت بخیر شدن فرزندان,دعا جهت عاقبت بخیر شدن,دعای عاقبت بخیری برای دوست,دعا جهت عاقبت به خیری فرزندان,دعا جهت عاقبت به خیری فرزند,دعای عاقبت به خیری فرزندان
دعای عاقبت بخیری و بهتر از هر چیزی در دنیا
گویند که سلمان از باز ماندگان اوصیای عیسی علیه السلام بود و از یکی از امامان علیهم السلام نقل است که: سلمان دانش آغاز و پایان را داشت.
این دعا را در یکی از اصل های کهن یافتم که تاریخ کتابت آن ربیع الثانی سال 314 بود؛ این گونه:
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به سلمان فارسی فرمود: آیا می خواهی از چیزی آگاهت سازم که از زر و سیم و دنیا و شکوفایی آن بهتر باشد؟ گفت: آری، ای رسول خدا؛ درود خدا بر شما و خاندانتان باد! فرمود: بگو:
اللهم ان الامر قد خلص الی نفسی و هی أعز الانفس علی و اهمها الی، و قد علمت ربی – و علمک أفضل من علمی – انک تعلم منی ما لاأعلم من نفسی. لک محیای و مماتی و دنیای و آخرتی، الیک مرجعی و منقلبی، لا املک الا ما أعطیتنی و لا اتقی الا ما وقیتنی، و لا انفق الا ما رزقتنی. بنورک اهتدیت و بفضلک استغنیت و بنعمتک أصبحت و أمسیت.
ملکتنی بقدرتک و قدرت علی بسلطانک، تقضی فیما أردت، لا یحول احد دون قضاءک، أوفرتنی نعماً و اوقرت نفسی ذنوباً، کثرت خطایای(7277) و عظم جرمی، و اکتنفتنی شهواتی، فقد ضاق بها ذرعی و عجز عنها عملی و ضعف عنها شکری.
و قد کدت أن أقنط من رحمتک الهی و أن القی الی التهلکه بیدی الذی أیاس منه عذری و ذکری من ذنوبی، و ما أسرفت به علی نفسی، ولکن رحمتک رب التی تنهضنی و تقوینی، و لو لا هی لم أرفع رأسی و لم اقم صلبی من ثقل ذنوبی، فانی لک أرجو(728). الهی أنت ارجی عندی من عملی الذی أتخوفه و أشفق منه علی نفسی.
الهی و کیف لا اشفق من ذنوبی؟ و قد خفت ان تکون اوبقتنی و قد احاطت بی و اهلکتنی و انا اذکر من تضییع امانتی و ما تکلفت به علی نفسی ما لم تحمله الجبال قبلی و لا السماوات و الأرضون و هی أقوی منی، و حملتها بعلمک بها و قله علمی.
فلو کان لی علم ینفعنی لم تقر فی الدنیا عینی، و لصارت حلاوتها مراره عندی، و لفررت هارباً من ذنوبی، لا بیت یأوینی و لا ضل یکننی، مع الوحوش مقعدی و مقیلی، و لو فعلت ذلک لکان یحق لی ان أتخوف علی نفسی.
الموت(7299) یطلبنی حثیثاً دائباً یقص أثری و موکل بی کأنه لایرید احداً غیری، لیس یناظرنی ساعه اذا جاء أجلی، کانی ارانی صریعاً بین یدیه، و کأنی بالموت لیس احد من الموت یمنعنی، و لا یدفع کربه عنی و لا أستطیع امتناعاً یوخرنی و بکأس الموت یسقینی و لا منعه عندی اقلب(730) بکرب الموت جزعاً.
فیا لک من مصرع ما افظعه(731) عندی! مغلوبه بکرب الموت نفسی، تختلج لها اعضائی و اوصالی، و کل عرق ساکن منی، فکأننی(7322) بملک الموت یستل روحی مستسلم له، بکل علی الکراهه منی.
کذا رسل ربی یقبضون فی الحر روحی، فعندها ینقطع من الدنیا اثری و اغلق باب توبتی و رفعت کتبی و طویت صحیفتی و عفا ذکری و رفع عملی، و أدخلت فی هول آخرتی و صرت جسداً بین أهلی، یصرخون و یبکون حولی و قد استوحشوا منی، و احبوا فرقتی و عجلوا الی کفنی، و حملونی الی خفرتی.
فالقیت فیها لحینی، و سویت الأرض علی من فوقی و سلموا علی و ودعونی، و اقمت فی منتهی من کان قبلی من جیران لا یؤانسونی، و لاأزورهم و لا یزورونی، و فی عسکر الموت خلفونی، فیه مضجعی و منامی، وحش قفر مکانی، قد ذهب الاهلون عنی و أیقنوا بالتفرقه منی، لا یرجونی آخر الدهر، لیس أحد منهم یؤنسنی فی وحشتی، و لا یحمل ذنباً من ذنوبی، و کل قد ذهل عنی و ترکونی وحیداً فی قبری، و أنا صاحب نفسی، لا یرانی احد من الناس ما یفعل بی.
فان تک ربی راضیاً عنی فطوبی ثم طوبی لی، و ان تکن الاخری فیا حسرتا و یا ندامتا علی ما فرطت فی جنب ربی!
و کیف أذکر هذا الامر ثم لا تدمع له عینی و لا یفزع لذکره قلبی و لا ترعد له فرائصی و لا أحمل علی ثقله نفسی و لا اقصر علی هوای و شهواتی؟! مغرور فی دار غرور قد خفت أن لا یکون هذا الصدق منی.
فاشکو الیک یا رب قسوه قلبی و تقصیری و ابطائی و قله شکر ربی.
رب جعلت لی جوارح لا ستنهام(733) النعم منک یحق لی(7344) لک الشکر علی جوارحی و أعظائی و أوصالی، بالذی یحق لک علیها من العباده، بخشوع نفسی و بصری و جمیع ارکانی، فبهن عصیتک ربی و لم یکن ذلک جزاءک و لا شکرک منی.
و قد خفت أن أکون قد أوبقت نفسی و استهلکتها بجرمی فاستوجبت العقوبه منک. لیس دونک احد یأوینی و لا یطیق ملجأی، و لا من عقوبتک ینجینی، و لایغفر ذنباً من ذنوبی، و کل قد شغل بنفسه عنی. بارزتک بسوأتی و با شرت الخطایا، و أنت ترانی فی سری منها و علانیتی، و اظهرت لک ما اخفیت من الناس فاستترت من ذنوبی و لا یرونی فیعیبونی، استحیاء منهم و لم أستحیک.
الهی قد أنست الی نفسی و فذفتنی فی المهالک شهواتی و تعاطت ما تعاطعت و طاوعتها فیما مضی من عمری و لا أجدها تطیعنی. أدعوها الی رشدها فتابی أن تطیعنی و أشکو الیک رب ما أشکو التصرخنی و تستنقذنی.
آن گاه حاجت خود را می خواهی.